عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

ارزوی مامان

دکتر

سلام عزیز دل مامان خوبی؟ توی دلم جات خوبه؟ بهت خوش میگذره جوجه من؟ دیروز بعد از نوبت دکتر ماهانه داشتم و تا بابا یی از سر کار اومد رفتیم دکتر... مامانی من زحمت کشیده بود و زودتر رفته بود نوبت گرفته بود برای همین زیاد معطل نشدم و زود نوبتم شد جواب ازمایش غربالگری مرحله دومت را دکتر دید و خدا را شکر گفت همه چی خیلی عالیه... بعدشم رفتم روی تخت خوابیدم و صدای تپش قلب عشقم را برام گذاشت کلی ذوق کردم برای داشتنت عزیزم برام سونوگرافی هم نوشت که گفت باید هفته دیگه برم ... خیلی ناراحت شدم اخه فکر می کردم میگم همین هفته برو کلی برای دیدنت ذوق کرده بودم ولی الان باید یک هفته بیشتر منتظر بمونم.... بعدش رفتیم و برای دوشنبه هفته بعد نوبت سونو گرفتیم ... ...
15 ارديبهشت 1393

رویای زیبای شبانه

سلام عزیزم خوبی کوچولوی نازم؟ اگه بدونی چقدر عاشقتم.... دیگه مثل روزای اولی که تکوناتو حس میکردم تکون نمیخوری و من همه اش نگرانتم ... برای سونو هم باید کلی دیگه صبر کنم تا دکتر بفرسته... خیلی دلتنگتم... دیشب توی خواب دیدمت .... بغلت کرده بودم و بهت شیر میدادم وای چقدر خواب شیرینی بود هیچوقت نمیخواستم بیدار بشم ... وقتی بیدار شدم دلم شکست که چرا خواب بوده دوست داشتم تا اخر دنیا خوابم ادامه داشت  و تو را بیشتر می دیدم .... خیلی بی تاب اومدنتم... خواهش می کنم مامانی را تنها نذار خوب رشد کن و بزرگ شو بعد هم سالم و سلامت بدو بیا بغلم.... خیلی دلم میخواست بدونم دخمل طلایی یا پسر بلا؟ ولی دکتر گفت قبل هفته بیست سونو نمیفرستم.... امروز 18 هفته ...
7 ارديبهشت 1393

روز مادر

مادرم ؛ عزیزم ،  بزرگ حامی ام ... چه عاشقانه عشق را به قلب کوچکم روانه ساختی به هر کجا قدم گذاشتی ؛ بهار جاودانه ای پر ازگل امید را برایمان تو ساختی ... همیشه و همیشه و همیشه : پیشمان بمان روزت مبارک مادرم ... میلاد حضرت زهرا  و روز زن را به همه دوستان خوبم تبریک میگم  و خدا را شکر میکنم که امسال من هم لایق نام مادرم ...
31 فروردين 1393

دلتنگی ها

سلام نفسم سلام عمرم سلام کوچولوی نازنینم الهی مامانی فدای شما بشه خیلی دوستت دارم و عاشقت شدم مخصوصا از وقتی توی دلم تکون میخوری من بیشتر حس میکنم که هستی و هر لحظه اش فقط خدا را شکر میکنم و دعا میکنم برای همه دوستام تا این لحظه را تجربه کنند...میدونی امروز چه روزیه؟ امروز روزیه که اگه اون بار پیشم مونده بودی دنیا میومدی و انتظارم برای دیدنت تموم میشد اما عزیزم فقط و فقط خدا را شکر میکنم که تو هستی چون اگه نبودی اون موقع مامانی کلی غصه میخورد عزیزم بهم قول بده خوب رشد کنی و بزرگ بشی تا مامانی خوشحال باشه خیلی دوستت دارم عزیز دلم اون بالاها واسه همه اونایی که نی نی ندارند هم دعا کن تا خدا نی نی هاشونو بفرسته پیششون ...
30 فروردين 1393

اولین حس بودنش

خدایا شکر باورم نمیشه همین الان که من دارم تایپ میکنم یه موجود کوچولو داره توی دلم تکون میخوره و من برای اولین بار فهمیدم که هستی و داری رشد میکنی.... توی این چند روز چند بار این تکونا بود ولی فکر میکردم مال روده است اما الان قشنگ داری وول میخوری....... وای که چه حس خوبیه .... خدایا این نعمت را به همه دوستای منتظرم هم هدیه کن .... اشکم در اومده .... عزیزم شما الان دقیقا 16 هفته و 3 روزه هستی که برای اولین بار بودنت را باور کردم ...
27 فروردين 1393

گذر ایام

سلام کوچولوی نازم.... خوبی مامانی؟ جات امنه؟ اذیت که نمی شی؟ الهی مامانی فدات بشه قول بده سالم و سلامت بزرگ بشی و بیایی بغلم.... الهی فدات بشم مامان جون....نمیدونم بهت بگم دخترکم یا پسرکم .... امیدوارم هرچی هستی صحیح و سالم باشی... عزیزم امروز 16 هفتت تموم میشه و از فردا وارد هفته 17 میشی... چقدر خوشحالم که تا الان با همیم خواهش میکنم اون بالاها از خدا بخواه بقیه راه را هم باهم باشیم و تو سالم و به موقع بیایی بغلم عزیزم.... برای همه خاله هایی که نی نی ندارند دعا کن خدا بهشون نی نی بده و برای خاله هم دعا کن نی نیش پیشش بمونه دکتر احتمال بارداری پوچ داده تو دعا کن نی نی باشه و اون مثل  من این سختی را نکشه قربونت بره مامانی مواظب خودت باش ...
24 فروردين 1393

روزهای تلخی که گذشت و سالی که عیدش عید نبود

سلام به همه دوستان خوبم اول از همه اغاز سال جدید را با کلی تاخیر تبریک میگم و به خاطر این همه غیبت طولانی ازتون معذرت می خوام اما تاخیرم کلی دلیل داشت اینم از ماجرای روزهای سخت ما: روز اول فروردین بود صبح که از خواب بیدار شدم حس کردم کمرم یکی از مهره هاش درد میکنه یکم استراحت کردم بهتر شد نزدیک ساعت 11 بود که با همسری رفتیم بیرون و 12 و نیم امدیم خونه ناهار خوردیم و من که هنوزم کمی کمر درد داشتم خوابیدم ساعت 4 بود که زنگ خونه را زدند چندتا مهمان امدند و زود رفتند ساعت 4ونیم بود که رفتم wc داشتم دستام را میشستم که حس کردم چیزی ازم دفع شد و داغ شدم نگاه کردم دیدم روی زمین پر شده از خون و این تازه شروعش بود و خون بود که مثل شیر اب پر ف...
19 فروردين 1393

سونوی ان تی و ازمایش غربالگری

سلام به همه دوستان خووبم و سلام به نی نی نازنینم که هر روز بیشتر از قبل عاشقش میشم.... امشب رفتم سونوی ان تی .... بعد از کلی استرس کشیدن رفتم داخل اتاق پزشک و سونو شروع شد تا دکتر دستگاه را گذاشت روی دلم یه نی نی خیلی خیلی کوشولو را دیدم که مدام دست و پاهای ناز و کوچولوشو تکون میداد الهی فداش بشم خیلی لحظه شیرینی بود خدا را شکر همه چی خوب و طبیعی بود فقط یکم طول سرویکس نگرانم کرد که امیدوارم زیاد مهم نباشه طول سرویکسم 31 بود ... بعد از سونو هم رفتم ازمایش دادم و بعد هم اومدم خونه و همه اش عکس نی نی را نگاه میکنم.... اینم از اولین عکس واضح نی نی ما: ...
26 اسفند 1392

چرا.....

سلام دوستان خوبم هرچی منتظر یه اتفاق خوب موندم تا بیام بنویسم اما خبری نشد.... دو روز پیش رفتم پیش دکترم برام سونو ان تی و آزمایش غربالگری نوشت و گفت اخر هفته دیگه برم. اما دیشب یه اتفاق بد افتاد که از انموقع ارامشم بهم ریخته .... نمی دونم حال نی نی خوبه یانه؟ دیشب یه ترشح خونی داشتم سریع شیاف زدم ولی نمی دونم هنوز نی نی هست یا نه؟ تو رو خدا هر کس این مطلب را خوند برام دعا کنه شب عیدی دلم شاد بشه و بچم سالم باشه تو را خدا دعام کنید که بدجور محتاج دعام... چرا باید تمام مدت بارداریم زجر و استرس بکشم؟ آخه چرا؟؟؟ ...
20 اسفند 1392