عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ارزوی مامان

روزهای تلخی که گذشت و سالی که عیدش عید نبود

1393/1/19 0:21
نویسنده : مامانی
246 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستان خوبم

اول از همه اغاز سال جدید را با کلی تاخیر تبریک میگم و به خاطر این همه غیبت طولانی ازتون معذرت می خوام اما تاخیرم کلی دلیل داشت اینم از ماجرای روزهای سخت ما:

روز اول فروردین بود صبح که از خواب بیدار شدم حس کردم کمرم یکی از مهره هاش درد میکنه یکم استراحت کردم بهتر شد نزدیک ساعت 11 بود که با همسری رفتیم بیرون و 12 و نیم امدیم خونه ناهار خوردیم و من که هنوزم کمی کمر درد داشتم خوابیدم ساعت 4 بود که زنگ خونه را زدند چندتا مهمان امدند و زود رفتند ساعت 4ونیم بود که رفتم wc داشتم دستام را میشستم که حس کردم چیزی ازم دفع شد و داغ شدم نگاه کردم دیدم روی زمین پر شده از خون و این تازه شروعش بود و خون بود که مثل شیر اب پر فشار از من میریخت بیرون فریاد زدم و همسرم را صدا زدم : بیا بچه ام سقط شد کمک.... و شوهرم که فکر می کرد شوخی میکنم خندان گفت دروغگو گولتو نمیخورم قسم خوردم دیدم بالا سرم ایستاده و مثل من مات و مبهوت که این همه خون که شاید اندازه اش بیشتر ار چندتا پارچ اب می شد از کجاست دوان دوان پد اورد که سریع بریم بیمارستان ولی یه پدجوابگوی شدت خونریزی من نبود و تا پد میذاشتم پر شده بود از خون .... به همسرم گفتم چندتا روی هم بذار و اون 5 تا روی هم گذاشت و با اون ترافیک وحشتناک سریع رفتیم بیمارستان اونجا ماما معاینه کرد و موقع معاینه یه لخته بزرگ دقیقا شبیه همون لخته هایی که توی سقط قبلی داشتم دفع شد اندازه ان حدود 10 cm بود گریان به ماما گفتم این جنینه؟ ماما گفت نمیدونم گفتم بچه ام سقط شد و ان که نگرانی منو دید گفت معلوم نیست . فقط خدا میدونه چی کشیدم....سریع دکتر امد و بستری شدم .... دوباره ماما امد  و معاینه کرد و این بار گفت خونریزی کمتر شده .... با دستگاهی که داشت هرکاری کرد قلب نبود ...بعد من را بردند توی بخش حدود ساعت 12 بود که پرستار امد و گفت اماده باش دکتر میاد بری سونو دکتر سونو حدود ساعت یک نصفه شب امد قلبم داشت از ترس و استرس می ایستاد وقتی روی تخت خوابیدم فقط دعا می خوندم یه دفعه اسپیکرشو زد و صدای تالاپ تولوپ کل اطاق را پر کرد باورم نمیشد با اون همه خونی که ازم رفت و اون لخته بزرگ هنوز بچه ام سالم بود فردای ان روز دکتر گفت جفتت پایینه و استراحت مطلق داشته باش امپول و شیاف هم داد و مرخص شدم و رفتم خونه مادرم ده روز انجا بودم و الان چند روزه برگشتم اما استراحتم مطلقه... بعد از ان روز لکه بینیم قطع نشده و من تمام وقت نگران تا امروز که رفتم دکتر بعد از معاینه شکمم گفت خدا را شکر رشدش عالی بوده با گوشی مخصوصش صدای قلبش را گذاشت و جواب ازمایش غربالگری هم گفت عالیه ولی غربال دوم را نوشت و گفت من همه را می فرستم....اینم ماجرای 93 ما....ببخشید طولانی شد ولی مثل همیشه نیاز دارم به دعاتون...دعام کنید مهربونا

گر نگهدار من ان است که من می دانم

                                                      شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

لیلا
19 فروردین 93 1:01
سلام.عزیزم خیلی برات خوشحالم.امیدوارم نی نی کوچولوت سالم بهدنیا بیاد
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزمممم
نسیم
20 فروردین 93 14:42
وای مهتاب جون مردم تا تموم بشه فکر کردم سقط کردی خدارو شکر فقط استراحت کنگم
مامانی
پاسخ
خدا نکنه دوستم خودمم خیلی ترسیدم ولی خدا را شکر به خیر گذشت
مامی پوریا
21 فروردین 93 11:40
خداروشکر که بچت سالمه ...انشالله خدا کمکت میکنه نگران نباش
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزمممم
مامان الناز
24 فروردین 93 15:58
سلام عزيزم خدارو شكر كه به خير گذشت و ني ني سالمه ايشالاه كه زود زود اين روزا تموم شه بگيريش تو بغلش امين
مامانی
پاسخ
واقعا خدا را شکر من که روزی هزار بار خدا را شکر میکنم ممنونم عزیزم
پرتو
26 فروردین 93 18:35
عزیزم چقدر اذیت شدی خیلی برات ناراحت شدم خدا رو شکر که به خیر گذشته خیلی خوب استراحت کن و به خودت و فرشتت برس ، انشاالله تا پایان بارداری و راحت بگذرونی و فرشتت و سالم بغل بگیری آمین
مامانی
پاسخ
ممنوونم عزیز دلم چقدر دلم برات تنگ شده بود ممنون که سر زدی
مامان الینا
28 فروردین 93 12:18
عزیزم اون لحظه که بعد از اونهمه نگرانی صدای قلبش رو شنیدی چه احساس قشنگی بوده
مامانی
پاسخ
اره به خدا واقعا اشک امانم نمی داد حتی تصورش هم سخت بود که باور کنم هنوزم نی نی هست