بدون عنوان
یادش بخیر اون روزای اولی که این وبلاگ را درست کردم و توی ماه اول اقدام بودم همه اش مینوشتم وای دلم درد میکنه وای کمرم درد میکنه ... یعنی من حامله ام؟؟؟ یادش بخیر اون روزا چه حال و هوایی داشتم با اینکه فقط چند ماه گذشته انگار سالها برام گذشت چقدر سختی کشیدم توی این مدت ... انگار همه حس و حال و هوام رفت... چقدر سال بدی بود امسال برای من ... بعد عید بود که مامان بزرگم که عاشقش بودم پر کشید و رفت 4 ماه بعدش باردار شدم و یکم اروم شدم از غصه که بعد از دوماه شکستم و بعد از اون درد و سقط و انتظار.... چقدر سخت گذشت این مدت.... الان اجازه دارم به دوباره شروع کردن فکر کنم ... شاید اینبار برای همیشه شادیم دوام داشته باشه.... نمیدونم چی شد یاد اونروزا اف...
نویسنده :
مامانی
17:49