عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ارزوی مامان

هر دم از این باغ بری می رسد.......

سلام به همه دوستان خوبم و سلام به جوجه کوچولوم که همه فکر و زندگیم شده برای اون... دیروز با جواب ازمایش جدید رفتم پیش دکتر جوابش هم خوب بود هم بد.... خوب این که خدا را شکر خون و کشت منفی بود و بد اینکه عفونتا تبدیل شده به شن ریزه و باید اب زیاد بخورم که تبدیل به سنگ کلیه نشه و با این تهوع شدید من حتی تو خوردن یه لیوان آب هم موندم از حال و اوضاعم هم این که تهوع شدید دارم و از دیشب پای دلم درد میکنه و این من را خیلی نگران کرده همیشه فکر می کردم اگه قلب نی نی تشکیل بشه دیگه استرس و نگرانی ندارم اما انگار این نگرانی همراه همیشگی مادره و تمومی نداره....دعام کنید مهربونا.... خدایا خودت مواظب نی نی من و همه نی نی ها باش و هرکس آرزوی نی نی د...
13 اسفند 1392

روزهایی پر از استرس

نمی دونم این چه حکمتیه که باید تمام این روزها را استرس بکشم و تمام وقت فکرم مشغول و درگیر باشه.... اون از بتا که دو هفته استرس کشیدم ... اون از ساک خالی و دو هفته استرس.... و الانم عفونت ادراری و خون در ادرار که دکتر گفته احتمال سقط میاره و یه ازمایش دیگه داده که اگه اونم مثبت شد باید بستری بشم برای درمان چقدر استرس کشیدم برای این نی نی نازنیم ..... خدایا هدیه ات را ازم پس نگیر و خودت مواظبش باش.... خدایا کمکم کن تا نی نیم سالم و سلامت بمونه ... خدایا خواهش میکنم ...
6 اسفند 1392

این روزهای ما

سلام نی نی نازنینم.... امیدوارم حالت خوب خوب باشه و خوب بزرگ بشی.... تازگیا خیلی بی حوصله شدم تمام مدت روز یا خوابم یا حوصله ندارم.... برعکس تمام دوران زندگیم که شب زنده دار بودم شب هم فوقش تا 11 دوام میارم و زود خوابم میبره... از خونه بیرون نمیرم.... سرکار نمیرم ....کلا احساس خستگی دارم...ولی من به خاطر تو عزیزدلم همه سختیا را تحمل میکنم... تو فقط قول بده سالم باشی و خوب بزرگ بشی و مامانی را تنها نذاری عزیزمم... خیلی دوستت دارم عشقم پ.ن:پرتو جون دوستم من نمیتونم توی وبلاگت نظر بذارم همه اش عکش قلب میاد روی نظرات و نمیشه نظر گذاشت گلم ...
3 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم و نی نی نازنینم نمیدونم از کجا باید شروع کنم به نوشتن! از روزی که فهمیدم نی نی اومده توی دلم تا همین چند روز پیش که فقط کارم شده بود استرس و نگرانی!!! روزی که بیبی چک مثبت شد کلی ذوق کردم و تا چهار روز بعدش که برم آزمایش بدم ده تا بیبی چک استفاده کردم...رفتم ازمایش دادم و دیدم بتام خیلی بالاست کارم شد غصه و ناراحتی که حتما یه مشکلی هست و شب و روز توی نت میگشتم دنبال ادمایی که بتای خونشون خیلی بالا بوده توی همین اوضاع شک کردم به عفونت و رفتم دکتر که دیدم بععله عفونت گرفتم و دکتر پماد واژینال داد وقتی استفاده کردم افتادم به لک بینی و کارم شد غصه رفتم دکتر و گفت سریع برو سونو بهش گفتم زود نیست؟ گفت نه باید الان ...
28 بهمن 1392

شنیدن صدای قلب عشقمممم

سلام سلام سلام فقط اومدم بگم امروز خدا را شکر قشنگترین صدای زندگیمو شنیدم صدای قلب نی نی نااازی که ارزوی شب و روزم بود.... بعدا میام کامل تعریف میکنم دوست جوووووونام ...
26 بهمن 1392

بدون عنوان

سلام به همه دوستان خوب و گلم امروز صبح رفتم برای شنبه عصر نوبت سونو گرفتم.... تمام این دو هفته یک طرف این سه روز یه طرف دیگه.... کاش زودتر بگذره و نی نی باشه .... همه اش حس میکنم نی نی هست...حالت تهوع دارم ... و خیلی علائم بارداری که دفعه قبلی ازشون خبری نیود.... امیدم فقط به خداست و دعاهای شما.....لطفا برام دعا کنید خیلی به دعاهاتوووووووون نیاز دارم...... خدایا به همه منتظرا فرزندان خوب و صالحی عنایت کن..... الهی آمین
23 بهمن 1392

حال و هوای این روزها

سلااااام به همه دوستای مهربونم که هربار وقتی میام و پیغاماشونو میخونم کلی ارووم میشم.... الان چند روزه که بد جور سرما خوردم و بخاطر سلامتی نی نی چون دارو نخوردم هر روز بدتر شدم تا اینکه دیشب دیگه به زور همسری رفتم دکتر و بهم امپول پنی سیلین داد که شبی یکی بزنم .... دیشب هم که از شدت گلو درد تا صبح خوابم نبرد و خلاصه این وسط سرماخوردگی منم شده قوز بالای قوز.... خدا را شکر توی این مدت اصلا لکه بینی نداشتم و همین منو بیشتر امیدوار میکنه به وجود نی نی .... یک هفته انتظار گذشت و فعلا مونده یک هفته دیگه که انشالله اونم به سلامتی بگذره و بعدش ببینیم چی برامون پیش میاد.... خیلی به دعاهاتون نیاز دارم .... انشالله خدا دامن همه منتظرا را سبز کنه ...
20 بهمن 1392

گذر ایام

نمیدونم چرا اینقدر این روزها دیر میگذره.... کاش زودتر میشد دو هفته دیگه.... دلم یه نی نی ناز و تپلی میخواد که بغلش کنم ... نوازشش کنم.... بوسش کنم و مال خود خودم باشه... بچه ای که بدونم همیشه برای منه... بچه ای که قرار نیست دو دقیقه دیگه مامانش بیاد ازم بگیردش.... چقدر این روزا اروم میره.... نمیدونم حالم خوبه یا بد؟ نمیدونم چی شدم..... نه سر کار میرم نه بیرون صبح تا شب تو خونه نشستم تک و تنها.... فقط استراحت ...فقط خواب.... یعنی نتیجه ای هم داره این همه تحمل سختی؟ دیروز زنگ زدم حرم امام رضا تا تونستم داد زدم و گریه کردم .... کاش خود امام رضا جوابمو بده .... بهش گفتم آقا خودتون این هدیه را دادید .... خودتونم از خدا بخواهید برام نگهش داره........
14 بهمن 1392

تکرار و بازم تکرار

نمی دونم چه حکمتیه ولی همه چیز تکرار وقایع چند ماه پیش بود این مطلب مال دفعه قبلی بعد از سونو بود حوصله نوشتن تکراری ها را ندارم کپی میکنم اینجا : سلام نی نی باهات قهرم با اینکه عاشقتم امروز که رفتم سونو خودتو نشون ندادی فقط ساک حاملگی دیده شد و کیسه زرد همه امیدم ناامید شد قراره دوهفته دیگه بازم برم سونو کاش باشی کاشکی اومده باشی تو را خدا بمون پیشممممممممم التماست میکنم از خدا بخواه تو را ازم نگیره بازم میگم خیلی خیلی دوست دارم و جالب این بود که دفعه قبلی هفته 8 رفتم سونو سن حاملگی 5 هفته و 6 روز بود این دفعه هم سن حاملگی 5 هفته و 6 روز بود با این فرق که دفعه قبلی 10 روز تفاوت داشت اینبار سن نی نی دقیق با تاریخ ...
13 بهمن 1392