گذر ایام
نمیدونم چرا اینقدر این روزها دیر میگذره.... کاش زودتر میشد دو هفته دیگه.... دلم یه نی نی ناز و تپلی میخواد که بغلش کنم ... نوازشش کنم.... بوسش کنم و مال خود خودم باشه... بچه ای که بدونم همیشه برای منه... بچه ای که قرار نیست دو دقیقه دیگه مامانش بیاد ازم بگیردش.... چقدر این روزا اروم میره.... نمیدونم حالم خوبه یا بد؟ نمیدونم چی شدم..... نه سر کار میرم نه بیرون صبح تا شب تو خونه نشستم تک و تنها.... فقط استراحت ...فقط خواب.... یعنی نتیجه ای هم داره این همه تحمل سختی؟ دیروز زنگ زدم حرم امام رضا تا تونستم داد زدم و گریه کردم .... کاش خود امام رضا جوابمو بده .... بهش گفتم آقا خودتون این هدیه را دادید .... خودتونم از خدا بخواهید برام نگهش داره...... دلم داره میترکه .... دلم یه اغوش میخواد برای گریه .... دلم بچگیمو میخواد که چه بی دغدغه بودم.... چه سرخوش و شاد بودم.... دلم مامانمو میخواد.....بیچاره مامانم فقط حرص منو میخوره کاری ازش بر نمیاد چون شوهرم گفته به هیچکس حتی مامانت نگو .... وای که چقدر تنهام کاش یه اغوشی داشتم برای ترکیدن بغض شبانه ام....... خدایا من فقط ازت یه بچه خواستم که مال من باشه .....خدایا خواهش میکنم هدیه اتو ازم پس نگیر