بدون عنوان
یادش بخیر اون روزای اولی که این وبلاگ را درست کردم و توی ماه اول اقدام بودم همه اش مینوشتم وای دلم درد میکنه وای کمرم درد میکنه ... یعنی من حامله ام؟؟؟ یادش بخیر اون روزا چه حال و هوایی داشتم با اینکه فقط چند ماه گذشته انگار سالها برام گذشت چقدر سختی کشیدم توی این مدت ... انگار همه حس و حال و هوام رفت... چقدر سال بدی بود امسال برای من ... بعد عید بود که مامان بزرگم که عاشقش بودم پر کشید و رفت 4 ماه بعدش باردار شدم و یکم اروم شدم از غصه که بعد از دوماه شکستم و بعد از اون درد و سقط و انتظار.... چقدر سخت گذشت این مدت.... الان اجازه دارم به دوباره شروع کردن فکر کنم ... شاید اینبار برای همیشه شادیم دوام داشته باشه.... نمیدونم چی شد یاد اونروزا افتادم شاید به خاطر اینه که دکتر گفته میتونید برای داشتن نی نی تلاش کنید ... اون ماهی که من مامان شده بودم از روز 19 سیکلم دردها و علائمم شروع شده بود سینه درد و کمر درد و تیر کشیدنای پای دل.... نمیخوام تلقین کنم ولی احساس میکنم همه اون علائم دوباره به سمتم اومدند .... شاید یه خیاله ولی خیال داشتن یه بچه قشنگترین خیال زندگی آدمه .... نمیدونم این 19 سیکل چه اصراری داره که من را همه اش یاد اونروزا بندازه ..... تا مطمئن نشم امیدوار نیستم حتی اگه بیبی چک بزنم و مثبت هم بشه بازم شاد نمیشم و بازم اگه برگه ازمایشم هم مثبت باشه بازم نمیتونم خوشحال باشم ....شادی من فقط وقتی هست که صدای قلب پاره تنم را بشنوم .... الهی به امید تو