عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ارزوی مامان

این روزهای پسری

سلام علیرضای ناز مامان.... الهی مامانی فدات بشه که هر روز داری شیرین تر میشی نازنینم....با هم داریم روزای قشنگی را میگذرونیم.... روزهایی پر از شادی ...... روزایی که همیشه ارزوشو داشتم فقط خیلی وقت کم میارم راستش اصلا نمیفهمم کی شب میشه و کی روز.... تمام وقتم را پر کرده بودنت... بابایی وقتی میاد همه اش با تو بازی میکنه و هر وقت خونه باشه همه اش با تو هست.... بعضی وقتها به تو حسودیم میشه که همه اینقدر دوستت داریم خخخخخ.... پسرکم روزای تعطیل صبح که بیدار میشی با تعجب به بابایی نگاه میکنی که چرا امروز نرفته سر کار بعدش برامون کلی دلبری میکنی و خوشحالی.... پسرکم همیشه شاد باش و بخند ... شادی زندگی من خیلی دوستت دارم عزیزم بوس بوس بوس هزارتا به...
1 آذر 1393

دوماهگی پسرکم

سلام عزیزمممممممم دوماه میشه که شدی جون و نفس مامان باور کن اصلا نمیفهمم روز و شبم چطور میگذره همه وقتم شده مراقبت از پسر خوشکلم اصلا جز تو انگار هیچ چیز و هیچ کس را نمیخوام توی این ماه اتقاقای زیادی افتاد ولی عزیزم اصلا وقت نکردم که بیام و وبت را بروز کنم و همه را برات تعریف کنم حالا هرچی یادم بود میگم:  پارسال محرم نذر کرده بودم ببرمت شیرخوارگان با اینکه هنوز حتی باردار نبودم این نذر را برات کرده بودم که خدا را شکر قسمت شد و بردمت مراسم شیرخوارگان انجا پسر خوبی بودی و اصلا گریه نکردی ... تاسوعا و عاشورا هم بردمت هیئت و کلی اونجا برای سلامتیت دعا کردم بعد از عاشورا هم که بشه همین چند روز پیش بلاخره ولیمه شما را دادیم  و کلی مهمون ...
19 آبان 1393

چند روزی که گذشت.....

سلام نفسم ، عمرم ، جونم و همه کسم علیرضای نازنینمممممممممممم الهی مامانی فدات بشه الهی مامان فربون نگاه مهربونت بشه عشق من.... این چند روز روزای خیلی سختی را گذروندی  پنجشنبه اول ابان شما دقیقا 43 روزه بودید که ختنه ات کردیم و خدا را شکر بزرگترین دغدغه من برای شما تموم شد اولش خیلی گریه کردی ولی بعد خوابیدی و وقتی بیدار شدی دیگه اصلا گریه نکردی فقط یکم غر زدی این عکسته بعد از ختنه شدن   چمعه شب بود که یکم سرفه کردی و شنبه صبح دیدم سرما خوردی الهی بمیرم مامانی سریع بردمت دکتر که گفت باید بستری بشی و اگه بستری نشی خیلی مراقبت داره که من طاقت نداشتم ببینم شما را سوزن بزنند گفتم خودم مواظبشم و یه عالمه دارو گرفتم و الان سه روز...
6 آبان 1393

چهل روزگیت مبارک

سلام علیرضای مامان فدای نگاهت بشم عزیزم خیلی دلم هواتو کرده با اینکه لحظه به لحظه کنارمی.... امروز چهل روزه که شدی همه زندگیم شدی .... شدی قسمتی از روز و شبم ... روز و شب که نه شدی تمام وقتم شدی پاره تنم.... امروز قراره ببریمت حمام چله.... الانم ناز کنار بخاری خوابیدی و مامانی امده که امروز را برات ثبت کنه.... پسرم همه وجودم خیلی دلواپستم با هر گریت بغض میکنم با هر نگاهت می خندم با هر خندت جون میگیرم فدات بشم عزیزم دیروز بردمت دکتر که اقای دکتر شما را وزن کرد و گفت رشدت خیلی خوب بوده ماشالاه چهار و نیم کیلو شده بودی دو تا لپ خوشکل داری که من همه اش میبوسمش فدات بشم پسرممممم.... متاسفانه کولیک داری و خیلی اذیت میشی منم شب تا صبح دل کوچولوت...
28 مهر 1393

یک ماه با تو بودن

پسرم یک ماهگیت مبارک یک ماهه شدی ارام جانم یک ماهه شدی همه زندگیم یک ماهه که روز و شبم با تو گره خورده و فقط تو اره فقط تو ارامش میدی به کل زندگیم چقدر زود گذشت این یک ماه
19 مهر 1393

دنیا اومدن پسرکم

سلام پسرک نازنینم .... وقتی نگاهت میکنم بغض میکنم  و فقط خدا را شکر میکنم برای لحظه لحظه داشتنت ... خیلی دوست دارم پسرم شدی همه زندگی مامان .... یادته از خدا خواسته بودم تو را روز تولدامام رضا بذاره بغلم؟؟؟ دردای مامانی از همون موقع شروع شد صبح یکشنبه از شدت درد زنگ زدم به مامانم که بیاد پیشم مامانم هم گفت حتما بریم دکتر ولی من چون دوست داشتم بیشتر بمونی توی دلم گفتم خوب میشم و نرفتم مامان هم بهم یه جوشونده داد که بعد از خوردنش دردم کمتر شد .... از بعد از ظهر دردام دوباره شروع شدند ولی من هی بی خیال بودم و میگفتم ماه درده دوش گرفتم بهتر شدم .... دوشنبه بازم درد و با جوشونده و حمام بیخیالش میشدم.... سه شنبه هم همینطور.... تا چهارشنبه هم ...
6 مهر 1393

پسر گلممممممممم بلاخره به دنیا اومد

سلام فقط اومدم یه خبر بدم و برم .... بعدا با جزئیات تعریف میکنم .... علیرضای نازنینم چهارشنبه 19 شهریور فدم روی چشم من و باباییش گذاشت پسرم تولدت مبارک عکس پسرم در ادامه مطلب     اینم عکس عزیز دلم خاله ها ببینید چقدر پسرم خوشکله الهی فداش بشممممممم   فدات بشم که اینقدر ناز خوابیدی فدای موهای نانازیت بشم من   ...
21 شهريور 1393

هفته سی وهشت

فقط باید خدا را شکر کنم به خاطر تک تک این لحظه ها .... لحظه هایی که تصورش را هم نمیکردم بهش برسم .... اونقدر توی این مدت تاپیک و سایت و وبلاگ زایمان زودرس خونده بودم که داشتم افسرده میشدم ولی خدا را شکر می کنم که تا الان رسیدم درسته خیلی سختی کشیدم درسته خیلی اذیت شدم و الان سه ماهه حتی خونه مامانم نرفتم و پامو به جز برای ویزیت دکتر ازخونه نذاشتم بیرون.... درسته که از صبح تا شب فقط دراز کش بودم و از درد استخونای بدنم خواب نداشتم و درسته که زجر کشیدم اما همه اینا ارزش رسیدن به این روزها را داشت ارزش دیدن بچه ام توی بغلم نه توی دستگاه همه این سختی ها تموم میشه و با امدن پسر نازم فقط شاد میشم خدا یا هزار هزار هزار بار شکرت که خطر تموم شد خدایا ...
18 شهريور 1393

هفته سی وهفت

سلام امید زندگیم خوبی پسرکم؟ وااااااااااای عزیزم خدا میدونه چقدر خوشحالم چون بلاخره خطر زایمان زودرس تمام شد و امروز وارد هفته سی و هفت شدیم که هر موقع قدمای نازت را به این دنیا گذاشتی دیگه نارس نیستی نفسم..... فقط خدا میدونه من چی کشیدم تا امروز ..... از دیروز قرصام قطع شده و دیگه باید منتظر اومدنت باشم الهی مامانی فدات بشه یکم بیشتر بمون توی دلم تا تپلی بشی بعد از خدا اجازه بگیر و بدو بیا بغلم که بیتابتم .... خیلی دوست دارم علیرضای نازنینم ...
10 شهريور 1393

دلتنگی ها

سلام دردونه من خوبی مامانی؟ این روزا یه حس عجیبی دارم یه حسی بین خواستن و نخواستن با اینکه با تمام وجودم دلم میخواد بغلت کنم و ببوسمت و ببویمت اما دلم تنگ میشه .... دلم تنگ میشه برای اینکه فقط مال من باشی..... دلم تنگ میشه برای اینکه فقط من حست کنم..... دلم تنگ میشه برای اینکه وقتی دستم را میذارم روی دلم یه لگد بهش بزنی .... دلم تنگ میشه برای سکسکه هات.... دلم تنگ میشه برای دلهره هایی که توی تمام این مدت برات داشتم..... پسر گلم دلم برای یکی بودنمون هم تنگ میشه..... دیگه هرجا میرم دلم قلمبه نیست که همه بفهمند من یه فرشته دارم که داره توی وجودم رشد میکنه.... فرشته من تو از توی دلم میایی توی بغلم ولی اونجوری دیگه فقط مال من نیستی همه میتونند...
4 شهريور 1393