دوماهگی پسرکم

سلام عزیزمممممممم دوماه میشه که شدی جون و نفس مامان باور کن اصلا نمیفهمم روز و شبم چطور میگذره همه وقتم شده مراقبت از پسر خوشکلم اصلا جز تو انگار هیچ چیز و هیچ کس را نمیخوام توی این ماه اتقاقای زیادی افتاد ولی عزیزم اصلا وقت نکردم که بیام و وبت را بروز کنم و همه را برات تعریف کنم حالا هرچی یادم بود میگم:  پارسال محرم نذر کرده بودم ببرمت شیرخوارگان با اینکه هنوز حتی باردار نبودم این نذر را برات کرده بودم که خدا را شکر قسمت شد و بردمت مراسم شیرخوارگان انجا پسر خوبی بودی و اصلا گریه نکردی ... تاسوعا و عاشورا هم بردمت هیئت و کلی اونجا برای سلامتیت دعا کردم بعد از عاشورا هم که بشه همین چند روز پیش بلاخره ولیمه شما را دادیم  و کلی مهمون داشتیم.... دیشب هم مامان بزرگ و بابابزرگ شما را با مامان و بابای بابایی دعوت کردند و مهمونی بعدشیر دادند برات الهی فدات بشم خیلی ناز شدی ولی پسرم نمی دونم چرا مدام گریه میکنی الهی بمیرم مدام دلدرد داری اخه کولیک داری و هرکاری میکنم خوب نمیشی هرشب تا ساعت سه بیداری  و میخوای بغلم باشی و من راه برم ببخش اگه بعضی وقتها خستگی زیاد نمیذاره هرکاری میخوای برات انجام بدم پسرم خیلی دوستت دارم و تو برام همه زندگیم شدی ... فردا باید ببرم واکسن دو ماهگیت را بزنم خدا کنه همه چیز خوب بگذره .... عشق کوچولوی من دو ماهگیت مبارک

یه سری عکس از این مدت میذارم ادامه مطلب

پسر عاشورایی من

تازگیا دوست ذاری مامانی دراز کش باشه و تو سرت را بذاری توی دلم و روی شکمت بخوابی اینم چند نمونه از خوابت:

وقتی بغض میکنی اینجوری نگام میکنی تا بغلت کنم

دیروز مامانی ازت کلی عکس گرفت که خیلی خوشحال بودی و مدام میخواستی باهات حرف بزنه

تا حواسمون پرت میشد این شکلی میشدی

اینجا هم داری دلبری میکنی

الهی مامانی فدات بشه که اینقدر باهوشی