عشق مامانعشق مامان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

ارزوی مامان

دنیا اومدن پسرکم

1393/7/6 12:33
نویسنده : مامانی
483 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرک نازنینم .... وقتی نگاهت میکنم بغض میکنم  و فقط خدا را شکر میکنم برای لحظه لحظه داشتنت ... خیلی دوست دارم پسرم شدی همه زندگی مامان .... یادته از خدا خواسته بودم تو را روز تولدامام رضا بذاره بغلم؟؟؟ دردای مامانی از همون موقع شروع شد صبح یکشنبه از شدت درد زنگ زدم به مامانم که بیاد پیشم مامانم هم گفت حتما بریم دکتر ولی من چون دوست داشتم بیشتر بمونی توی دلم گفتم خوب میشم و نرفتم مامان هم بهم یه جوشونده داد که بعد از خوردنش دردم کمتر شد .... از بعد از ظهر دردام دوباره شروع شدند ولی من هی بی خیال بودم و میگفتم ماه درده دوش گرفتم بهتر شدم .... دوشنبه بازم درد و با جوشونده و حمام بیخیالش میشدم.... سه شنبه هم همینطور.... تا چهارشنبه هم تحمل کردم انگار دلم نمیخواست از وجودم جدا بشی .... دلم نمیخواست دوران بارداریم با همه سختی هاش تموم بشه ... انگار دلم میخواست بازم توی دلم باشی  .... ولی چهارشنبه نوبت دکتر داشتم برای معاینه و اینکه تاریخ زایمانم مشخص بشه که وقتی دکتر معایته کرد گفت تو چطوری تحمل کردی؟ رحمت 5 سانت باز شده و بچه داره دنیا میاد سریع برو بیمارستان ...ساعت اونموقع 7 شب بود و من سی و هفت هفته و 4 روز .... سریع رفتم بیمارستان و  اونجا معاینه کردند گفتند بیشتر از 5 سانت و کیسه ابم را پاره کردند .... وااااااااااای پسرم یه اتفاق بد افتاده بود  و شما مکنیوم دفع کرده بودی چون چند روز تحت فشار بودی .... الهی بمیرم تقصیر من بود ولی خدا را شکر اتفاقی نیفتاده بود برات من ساعت 8 بستری شدم و بعد از زدن کیسه اب دردام خیلی شدید شد و شما ساعت 9ونیم شب به روش طبیعی شدی فرشته زمینی من .... خوش اومدی پسرممحبت

یه سری عکس از این چند روز میذارم برات توی ادامه مطلب تا یادگاری بمونه عشق مامان

این عکس  مال بیمارستانه و اولین عکس  زندگیت:

اینجا از بیمارستان مرخص شدیم  و داریم میایم خونه:

وقتی اومدیم خونه ناز خوابیدی و منم ازت این عکس را گرفتم

اینم یکی دیگه از عکسای اولین روز ورودت به خونه

الهی بمیرم روز چهارم تولدت زردی گرفتی و دکترا گفتند باید بستری بشی منم طافت دوری تو را نداشتم دستگاه اوردیم توی خونه:

وقتی از دستگاه برای شیر خوردن بیرونت میاوردیم اینجوری التماس میکردی که دوباره نذارمت اون تو حالا بماند که با چه بدبختی و زجری چشم بند را می بستیم

اینجا زردیت کم شده و دیگه دستگاه نیاز نداشتی ولی هنوز زردیغمگین

اخ فدای نگاه خوشکلت بشه مامان

عاشقتم پسرم

اینم اخرین عکست که همین امروز ازت گرفتم الهی مامان فدات بشه همیشه سالم و شاد باش عشقم

محبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبتمحبت

 

پسندها (3)

نظرات (2)

مامان و باباي محمدباقر
8 مهر 93 13:30
جاااااااااااان... چقدر نازه... یاد کوچیکیای محمد باقر افتادم... آخه اونم زردی داشت و دستگاه آوردیم خونه... چه روزایی بود... ایشالا که همیشه سالم و سرحال و خوش و خرم باشید...
مامانی
پاسخ
ممنونم عزیزممممممم .... واقعا این مریضی بچه ها ادما داغون میکنه من که طاقت مریضی پسرم اصلا ندارم
مامان و باباي محمدباقر
26 مهر 93 8:37
سلام خیلی وقته نیستی... کم پیدا دوست عزیز... به ما هم وقت کردی یه سربزن
مامانی
پاسخ
شرمنده سرم شلوغ بودم اومدم پیشتون